زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
همینکه زود بمیرم بِجای تو، کافیست همینکه جان بدهم در عزای تو، کافیست بـرای هـر تـپـشِ من تـبـسـمی بس بود برای هر نفـسِ من هـوایِ تو کافیست قسم به نقطۀ فاءِ تو کارِ من گـیر است بـرای نـافـلـههـایم هـجای تـو کافیست مدیـنه سـیر شده؛ شهـرِ دیگـری برویم چه غم که گفته اگر هایهایِ تو کافیست بـرای سـاخـتـنـم بـا غـمِ مـدیـنـه بـمـان بـرای سـوخـتـنم انـزوای تو کـافیست بمـان که با تو بـمـانـد تـوان به زانـویم بمان که بیکسیِ مرتضایِ تو کافیست بــمـان و آه بـکـش بـا خــیـالِ قــنـداقـه برای محسنم این لای لایِ تو کافیست بـرای آنکه بفـهـمـم چه آمـده به سـرت لباسِ سرخِ تو کافیاست جایِ تو کافیست صـدای آیــنـۀ خُــرد مـیدهـی ای وای به شب نشینیِ ما این صدایِ تو کافیست خـجـالـتـم نـده با این نَـفَس نَـفَس زدنت که وضعِ سینهات از وای وایِ تو کافیست نمیرسـید به من زورشان و فـهـمیـدند برای کُـشتـنِ من ماجرای تو کافیست تو شیشه بودی و یک سنگریزه هم بس بود کسی نگفت که حالِ عزای تو کافیست کسی نگفت که نامرد آتشت بس نیست کسی نگفت مزن ضربِ پایِ تو کافیست کسی نگـفت مغـیره به تازیـانه مکـوب کسی نگفت که برگی برای تو کافیست کسی نگفت که قـنـفـذ غلاف را بردار نزن نزن نزن این ضربههای تو کافیست کسی نگفت به غیر از یهودیِ این شهر که گفت غربتِ خیبر گشای تو کافیست تو را زدند و شکستی و من زمین خوردم تو را زدن همین هفت جایِ تو کافیست تو را زدنـد و لـبِ تو نـکـرد نـفـریـنی که آهی از تو برای خدای تو کافیست ******** پس از تو دخـتـرِ تو داد میزنـد نزنـید حـسین داغ تو واغـربتای تو کافیست برای آنکه سـپـاهی غـنـیـمـتت بـبـرنـد هـزارو نهصد پنجاه جای تو کافیست گـلـیم، پاره عـبایی، حـصیر، زیرانداز یکی اگر که شود بوریایِ تو کافیست |